نمی دونم

نمی دونم می خوام بمونم یا برم

نمی دونم می خوام بیشتر کار کنم یا کمتر

نمی دونم می خوام دوباره نقاشی کنم یا نه

نمی دونم موسیقی خوب بود یا بد

نمی دونم می خوام ورزش کنم یا نه

نمی دونم امروز ناراحتم یا خوشحال

نمی دونم که می دونم یا نمی دونم!

اما با وجود همه این نمی دونم ها من باز هم خوشبختم.

هر روز به امید اینکه این نمی دونم ها به می دونم ها تبدیل بشند از خواب بلند می شم و تلاش می کنم که یک روزی بگم می دونم !

خواستن

می خواهم زندگی کنم
می خواهم فقط زیبایی ها را ببینم و زشتی ها را نادیده بگیرم
می خواهم همه را دوست بدارم
می خواهم فقط رویا ببینم و کابوس ها را دور اندازم
می خواهم مزه خوش بختی را همیشه حس کنم
به به...چه اسانسی دارد!

باران

این شعر را یکی از دوستان فرستاده ، امیدوارم خوشتون بیاد.

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پای در پای
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

برف

سفید...پاک...زیبا...

چه زیبایند این روزهای زمستانی. برف می آید و همه جا  چون بهشت می شود...مثل رویاهایمان در خواب دوست داشتی می شود.

دوست دارم همیشه ببارد و ببارد. ببارد و همیشه سیاهی ها را بپوشاند و همه جا را پاک کند. سفید سفید.

خداوند آفتاب را برای سرمستان آفرید...باران را برای عاشقان...برف را...برای که؟...نمی دانم...شاید برای هر دو!

 

او

من خوشبختم چون تو را دارم
وقتی می بینی دلت گرفته
وقتی می بینی تنهایی
وقتی می بینی همه دردها بسته شده
فقط صدایش کن
می آید!
سریعتر از نور!