نمی دونم می خوام بمونم یا برم
نمی دونم می خوام بیشتر کار کنم یا کمتر
نمی دونم می خوام دوباره نقاشی کنم یا نه
نمی دونم موسیقی خوب بود یا بد
نمی دونم می خوام ورزش کنم یا نه
نمی دونم امروز ناراحتم یا خوشحال
نمی دونم که می دونم یا نمی دونم!
اما با وجود همه این نمی دونم ها من باز هم خوشبختم.
هر روز به امید اینکه این نمی دونم ها به می دونم ها تبدیل بشند از خواب بلند می شم و تلاش می کنم که یک روزی بگم می دونم !
سفید...پاک...زیبا...
چه زیبایند این روزهای زمستانی. برف می آید و همه جا چون بهشت می شود...مثل رویاهایمان در خواب دوست داشتی می شود.
دوست دارم همیشه ببارد و ببارد. ببارد و همیشه سیاهی ها را بپوشاند و همه جا را پاک کند. سفید سفید.
خداوند آفتاب را برای سرمستان آفرید...باران را برای عاشقان...برف را...برای که؟...نمی دانم...شاید برای هر دو!